صحبت های ما یک طرفه است. اون از خودش میگه منم از خودش.مادرم رو میگم. سعی میکنم هر دو سه روز یک بار باهاش صحبت کنم ولی تمام حرفهایمان خلاصه میشه در خودشو پدرم و اوضاع و احوال اقوام. میپرسه حال تو و امین چطوره و تنها در چند کلمه میشنوه که حال ما خوب است. این که دیشب خواب خیلی بدی دیدم و از شدت غصه از خواب پریدم رو از من نمیشنوه. اینکه چقدر سر کار پر از تشویش و نگرانیم رو از من نمیشنوه. اینکه از درون آشوبم رو نمیفهمه و قرار هم نیست بفهمه. جای کابوس های گاه و بی گاهم نیز فقط در دل من است و قرارهم نیست کسی جز خودم وارد دنیای پر از نگرانی و غمگینم شود. مادر قراره فقط از زبان خودم بشنوه که من خوبم. هم خوبم و هم خیلی خوشبخت. آب در دلم تکون نمیخوره و نخواهد خورد. همیشه همین بوده. کلا همیشه همه از خودشون میگن منم از خودشون.به این وضعیت عادت کردم. به قدری عادت کردم که ذره ای غیر از این اتفاق بیفتد بهم میریزم. کلا هیچ وقت هیچکس قرار نیست از درونم خبر دار شود. عادت کردم که همیشه تنهایی بجنگم و سهم دیگران در زندگیم تنها در جشن پیروزی گاه و بی گاهم باشد.
درست که فکر میکنم چیزی جز چالش و جنگیدن در زندگیم نمیبینم. برای به دست آوردن معمول ترین حق و حقوق زندگیم همواره در حال جنگیدن بوده ام.
میدونم که خیلی وقته که ننوشتم. خیلی وقته که نخواستم بنویسم. همین نوشتن که عمری بهم آرامش داده حالا چند وقتیس از نظرم کاری بیهوده و عبث شده .
الان شما که خواننده نوشته های من هستید قطعا نمیدانید که من سه ماهی میشه که محل کارم عوض شده و کلی اتفاقات ریز و درشت تا به امروز در محل کارجدیدم برایم پیش آمده است. اینم نمیدونید که یک سالی هست که من نتوانستم در چالش بچه دار شدن به جایی برسم و چیزی جز شکست آوای زندگی من...
ادامه مطلبما را در سایت آوای زندگی من دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : fdornamin5 بازدید : 4 تاريخ : دوشنبه 3 بهمن 1401 ساعت: 17:36