آوای زندگی من

ساخت وبلاگ

صحبت های ما یک طرفه است. اون از خودش میگه منم از خودش.مادرم رو میگم. سعی میکنم هر دو سه روز یک بار باهاش صحبت کنم ولی تمام حرفهایمان خلاصه میشه در خودشو پدرم و اوضاع و احوال اقوام. میپرسه حال تو و امین چطوره و تنها در چند کلمه میشنوه که حال ما خوب است. این که دیشب خواب خیلی بدی دیدم و از شدت غصه از خواب پریدم رو از من نمیشنوه. اینکه چقدر سر کار پر از تشویش و نگرانیم رو از من نمیشنوه. اینکه از درون آشوبم رو نمیفهمه و قرار هم نیست بفهمه. جای کابوس های گاه و بی گاهم نیز فقط در دل من است و قرارهم نیست کسی جز خودم وارد دنیای پر از نگرانی و غمگینم شود. مادر قراره فقط از زبان خودم بشنوه که من خوبم. هم خوبم و هم خیلی خوشبخت. آب در دلم تکون نمیخوره و نخواهد خورد. همیشه همین بوده. کلا همیشه همه از خودشون میگن منم از خودشون.به این وضعیت عادت کردم. به قدری عادت کردم که ذره ای غیر از این اتفاق بیفتد بهم میریزم. کلا هیچ وقت هیچکس قرار نیست از درونم خبر دار شود. عادت کردم که همیشه تنهایی بجنگم و سهم دیگران در زندگیم تنها در جشن پیروزی گاه و بی گاهم باشد. درست که فکر میکنم چیزی جز چالش و جنگیدن در زندگیم نمیبینم. برای به دست آوردن معمول ترین حق و حقوق زندگیم همواره در حال جنگیدن بوده ام.    میدونم که خیلی وقته که ننوشتم. خیلی وقته که نخواستم بنویسم. همین نوشتن که عمری بهم آرامش داده حالا چند وقتیس از نظرم کاری بیهوده و عبث شده . الان شما که خواننده نوشته های من هستید قطعا نمیدانید که من سه ماهی میشه که محل کارم عوض شده و کلی اتفاقات ریز و درشت تا به امروز در محل کارجدیدم برایم پیش آمده است. اینم نمیدونید که یک سالی هست که من نتوانستم در چالش بچه دار شدن به جایی برسم و چیزی جز شکست آوای زندگی من...ادامه مطلب
ما را در سایت آوای زندگی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdornamin5 بازدید : 4 تاريخ : دوشنبه 3 بهمن 1401 ساعت: 17:36

سلامبعد از مدت ها سلام. سلامی از جنس او. او که هر چه داریم از اوست.درست هفته پیش بود که با خانم دکتر گرم صحبت بودیم. در لا به لای حرفام یکی از سوال هایی که ذهنم را درگیر کرده بود را بیان کردم."خانم دکتر، چطور میشه یکی که اینقدر بدی به دیگران میکنه، کسی که اینقدر پشت سرش آه و نفرینه ، داره اینقدر خوب زندگی میکنه. بدون هیچ مشکلی در پول و جاه و مقام غرق است ."خ آوای زندگی من...ادامه مطلب
ما را در سایت آوای زندگی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdornamin5 بازدید : 10 تاريخ : سه شنبه 21 فروردين 1397 ساعت: 13:17

این روزها به طور عجیبی بد می گذرد. بدتر از آن چیزی که بشود تصور کرد. مدام پشت سر هم بد شانسی از در و دیوار می ریزد. تنها اتفاق مثبت زندگیم این بود که در 20 شهریور ماه از پایان نامه ام به بهترین نحو ممکن دفاع کردم و الان در انتظار آماده شد آوای زندگی من...ادامه مطلب
ما را در سایت آوای زندگی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdornamin5 بازدید : 25 تاريخ : شنبه 20 آبان 1396 ساعت: 17:18

اسفندی دیگر آمد. اسفند و شلوغی پایان سال. اسفند و تلاش برای پایان دادن به چیزهایی که از ابتدای سال یا شاید هم از سال های قبل تا الان ذهن و روحم را درگیر خودش کرده. یا شاید هم تلاش برای آغاز فصلی نو در زندگی....... به طرز وحشتناکی درگیرم. به طرز وحشتناکی در ذهنم منتظر وقوع اتفاقاتی هستم که برای رسیدن آوای زندگی من...ادامه مطلب
ما را در سایت آوای زندگی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdornamin5 بازدید : 27 تاريخ : پنجشنبه 19 مرداد 1396 ساعت: 7:41

نمی دونم تا کجای زندگیم نوشتم. یه مدتی هست که زیاد دستم به نوشتن نمیره شاید مشغله زندگی نمیزاره. شاید هم تردید در نوشتن دارم. یا شاید هم بی فایده بودن این کار . تغییر نگرشم نسبت به افراد و یا وقایع زندگیم که در اینجا ازشون نوشتم هم در این امر بی تأثیر نیست. هر دلیلی که دارد امروز به اینجا آمدم تا بن آوای زندگی من...ادامه مطلب
ما را در سایت آوای زندگی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdornamin5 بازدید : 27 تاريخ : پنجشنبه 19 مرداد 1396 ساعت: 7:41

ناگهان یاد تو افتادم. کودک بودم. خیلی کودک تر از آن چیزی که بشود نامش را کودک گذاشت ولی درست یادم هست. درست به یاد دارم آن روز را.  شاید فقط 5-6 سال داشتم و تو دختر بچه ای 14-15 ساله بودی. اسمت الهه بود. یک دختر بندری با چشمان سبز و جذاب. با اینکه کودک بودم و خیلی چیزها را نمیفهمیدم ولی به خوبی میتو آوای زندگی من...ادامه مطلب
ما را در سایت آوای زندگی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdornamin5 بازدید : 20 تاريخ : پنجشنبه 19 مرداد 1396 ساعت: 7:41

بالاخره شد. قبل از عید ازتون خواسته بودم برام دعا کنید که دو تا موضوعی که در زندگیم به شدت ذهنم را درگیر خودش کرده به سرانجام برسد. یکی از آن ها قبل از عید به وقوع پیوست ولی دیگری ... باید از همین جا بلند اعلام کنم در تاریخ 1396/02/29 در ساعت حدود 18:30 موضوع شخصی زندگیم که برایم یک جورایی معضل شده آوای زندگی من...ادامه مطلب
ما را در سایت آوای زندگی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdornamin5 بازدید : 36 تاريخ : پنجشنبه 19 مرداد 1396 ساعت: 7:41

همیشه تا به امروز هر زمان که با هم تنها میشدیم و حرف از آینده ی نامعلوممان میشد من سریع میگفتم بچه اولویت زندگی ما نیست و نباید هم باشه. من تو را دارم و تو هم مرا و همین بس. بچه ای هم باشد خوب است ولی الزام نیست. اصلا من بچه نمی خوام. هر چی فکر میکنم دردسر زیاد داره. اگه بچه ای بیاد امکان داره بین م آوای زندگی من...ادامه مطلب
ما را در سایت آوای زندگی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdornamin5 بازدید : 26 تاريخ : پنجشنبه 19 مرداد 1396 ساعت: 7:41

عزیز من روزها از پی هم میگذرند و من در تمام این مدت دغدغه ام به وجود آوردن توست. تویی که نمیدانم دختری یا پسر و نمیدانم باید چگونه صدایت بکنم. این روزها در من تشویشی از شدن و نشدن از ناامیدی و امید موج می زند. لحظه ای حس میکنم که در به وجود آوردنت به نتیجه مطلوبمان رسیده ایم و لحظه ای دیگر ناامیدانه آوای زندگی من...ادامه مطلب
ما را در سایت آوای زندگی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdornamin5 بازدید : 18 تاريخ : پنجشنبه 19 مرداد 1396 ساعت: 7:41

عزیز من!  قبل تر، از تو خواستم که بیای. به تو گفتم که من و بابات تمام تلاشمون رو این ماه کردیم. و دروغ نگم تمام حواسمون فقط و فقط به تو بود. از اول این هفته، گه گاهی حالت تهوع دارم. زیر دلم گاه گاهی تیر میکشد. پهلو درد نیز گاهی. کشاله های رانم نیز موجی از درد در آن حرکت میکند. کمر درد را که نگو. دیر آوای زندگی من...ادامه مطلب
ما را در سایت آوای زندگی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdornamin5 بازدید : 29 تاريخ : پنجشنبه 19 مرداد 1396 ساعت: 7:41